سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رویایی شیرین
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 0



من مانده ام و یک امتداد ، یک راه در پیش و رد پایی از روزهای سپری شده ...
و همچنان ادامه میدهم و با گام هایم ، غم می نهم  بر روی غم ..  
کودک که بودم  تمام این مسیر تکراری را دست در دستان مادرم  با همان گرمی  و لطافت عبور می کردم ..
می خندیدم ، مست بودم  معنی خویشتن را نمی دانستم  معنی  مادر را نمی دانستم ، معنای درد را  نمی دانستم ...
لبخند ملیح مادرم را بهترین آرزوی  قلبی پر امید می دانستم و با هم  تکرار می کردیم  راز لبخندی که کسی نمی دانست چرا ؟
من میان آن همه مهر  مذاب می گشتم روان  می شدم  گرم می شدم  و به اندازه همه عالم رشد می کردم ...
و حال در حسرت آن روزها  و همه ی رازها...  نه راز ،  که معمایی شده ام برای دیگران ، بی پاسخ ! ..
اما حال که باز از همان مسیر تکرار ی عبور می کنم  با سر انگشتانم ضمختی و سختی دیوار را احساس می کنم و شانه به شانه سرد درختان می گذرم ..
حتی سایه ام نیز با من قهر است ..
حال آن نثر در ذهنم  تداعی می شود :
" خداوندا تو می‌ دانی‌ که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی ‌می ‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است … "
و حال که حسی برایم نمانده ...
ای کـاش ... 
کودک می ماندم  ..








طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ